✩Anahel✩✩Anahel✩، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
🌈му ωєвℓσg🌈🌈му ωєвℓσg🌈، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

░▒▓█آناهل فـرشتـہ خدا █▓▒░

🌻✨

زن عمو یا دختر عمو

  از یک ماه پیش تا حالا بیشتر نطق ها و خطابه هات اختراع خودته. آره . قبل از اون کلمه ها و جمله های ما رو تکرار میکردی .                                                                                هفته قبل که رفته بودیم خونه دختر ع...
30 مرداد 1390

به تو افتخار میکنم

الان ساعت 11 و 10دقیقه صبحه.دخترم تو هنوز برنگشتی . دل من و بابایی برات یه ذره شده . امروز صبح زود مادربزرگ اومد خداحافظی کرد تا با عمو عنایت و دختر عمو راضیه برن تفریح (هنوز نمیدونم کجا ). تو هنوز خواب و بیدار بودی. صداش رو که شنیدی گفتی : کی بود؟ گفتم : مادربزرگه ، خداحافظی کرد. بلافاصله بلند شدی و از پشت پنجره نگاه کردی  وقتی دیدی دارن سوار ماشین میشن گفتی : برم ....برم.......مامان لباس .. بپوشم .. برم . وقتی عمو اینا فهمیدن خوشحال شدن  صبر کردن تا تو هم آماده بشی. میخواستم مامیت کنم اما تو که نگران بودی نکنه به اونا نرسی ، زدی زیر گریه . (البته اینم بگم تو هیپوقت عادت نداری پشت سر کسی گریه کنی.) هیچی د...
11 مرداد 1390

نه مامان ؛ من! معذرت میخوام

به قول خاله تیبا زبونم قاصره که از خوبیهای تو بگم ، فقط خدا رو شکر میکنم. یه هفته ای میشه که عذرخواهی کردن رو یاد گرفتی. هر وقت ببینی ما از یه کار تو  ناراحت شدیم میگی: ببخشید..معذرت میخوام (خیلی واضح و روشن) ما هم میبوسیمت و بغلت میکنیم. به خاطر همین من و بابا به هم قول دادیم تا اونجایی که میتونیم ناراحت نشیم چه از فرشته کوچولومون چه از موضوعات دیگه. (تو یه کتاب خوندم که بچه ها به طور ناخودآگاه مشکلات درون خونه رو به خودشون مربوط میدونن و اگه زیاد باشه باعث سرخوردگی اونا میشه.) ضمنأ دو هفته است که سعی میکنم وعده های شیرت رو کمتر کنم؛ هر بار به یه بهونه: "هنوز شب نشده" ، "الان وقت ناهار یا...
11 مرداد 1390

بازی با عروسکها

 تو خونه که هستیم همبازیهات من و باباییم. همینه که اگه یه موقع کار داشته باشیم حسابی کلافه میشی و بلافاصله میای و یقه مامانو میکشی پایین که سهمت رو بگیری(شیر بخوری) . اما دیشب که حسابی اینترنت بازیم گل کرده بود، به این فکر افتادم که آخه تو این همه عروسک داری چرا اونا همبازیت نباشند. همشون رو آوردم و یکی  دو تا رو سوار ماشین کردم بردم یه خرید مجازی و... . خلاصه از یه صبح تا شب رو طراحی کردم. زیاد طول نکشید اما بعد از رفتن من  کلی درگیر این بازی شده بودی . از من هم خیلی جلو زدی. مثل حمام کردن و آب و غذا دادن خیالی و ....  بعد فکر کردم خدایا من چه ...
9 مرداد 1390

امروز صبح

          شیوه ای که تو برای بیدار کردن بابا داری خاص خودته. نه کسی بهت یاد داده و نه جایی دیدی. فقط بوس. اونقدر دو طرف صورتش رو بوس میکنی که بیدار شه. و هر از گاهی میگی بابا... صبح شده بیدار شو. من یکی که با اون بوسهای صدادار تو بیهوش هم باشم به هوش میام. فدای محبتات. امروز صبح به محض بیدار شدن رفتی کتاب فتوشاپ بابا رو آوردی بهش دادی و گفتی : کتابت بخون . بعد هم یه کتاب جیبی power point آوردی و خودت هم شروع کردی.                          &n...
6 مرداد 1390